عاقبت به خیر شدن

مرد عابدی در یک شهر کوچک زندگی می کرد در زمان حضرت موسی

شیطان به هیچ طریقی نمی توانست به دل این مرد نفوذ کرده و او را به

گناه وا دارد که آخر سر به شکل پسر جوان خوشکل و زیبا چهره ای در آمد

و رفت در خانه ی این عابد را زد و گفت من جایی برای زندگی ندارم

امکانش هست که پیش تو بمانم عابد گفت بمان مسئله ای نیست این

جوانک شب و روز نماز می خوند و روزه می گرفت تا این که مرد عابد به این

حسودیش شد که چرا من نمی توانم مثل این شبانه روز عبادت کنم بنابر

این علت این امر را از جوانک جویا شد جوانک گفت من گناه کردم و بعدش

هم توبه کرده ام و می دانم که توبه ام هم قبول شده ولی باز شب و روز

عبادت خواهم کرد مرد عابد گفت چه گناهی؟ جوانک جواب داد زنا، عابد

گفت منم دوست دارم مثل تو شب و روز عبادت کنم ولی این گناهیست

که برای من محیا نیست جوانک پرسید چرا؟ عابد گفت نه آدمشو می

شناسم نه پولشو دارم جوانک گفت آدمشم بهت نشون میدم پولشو هم

بهت میدم بعد از آن با هم عبادت می کنیم عابد فردا صبح رفت در خونه زن

فاحشه رو زد زن که در را باز کرد این مرد عابد را دید گفت بفرمایین امرتون

مرد عابد گفت من برای این کار آمده ام گفت مردک از خودت خجالت بکش

از خدا بترس تو این آخر عمری خودتو به گناه آلوده نکن تو پیشانیت رد مهر

افتاده هرچه پیر مرده اصرار کرد و داستان جوانک را گفت زن قبول نکرد و آخر

سر عابد را راضی کرد که فریب شیطان را خورده مرد عابد برگشت خونه

اش زن هم رفت خونه تو اتاقش با خودش گفت اونو برگردوندی نزاشتی به

گناه آلوده بشه خودت چی که کثافتی سراپا گناهی همان لحظه توبه کرد

و با خدای خود عهد بست که دیگر گناه نکند فرداش صبح به حضرت موسی

وحی آمد که در فلان خیابون فلان کوچه فلان خونه یکی از اولیای ما مرده

دفن و کفنشو خودت انجام بده حضرت موسی رفت سراغش همه مردم

گفتند یا موسی این زن فاحشه بود و ... حضرت موسی رو به خدا کرد که

ای خدا این چه چیزیه مردم اینگونه می گویند وحی آمد که یا موسی تا

دیروز صبح فاحشه بود مردم راست می گویند ولی دیروز صبح که مرد عابد

را قانع کرد و نگذاشت به گناه آلوده شود بعدش توبه کرد و با ما عهد بست

شد یکی از اولیای ما