×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

توهستی آرامبخش من

خدایا دلمو به تو واگذار می کنم

× نوشتن مطالب متنوع
×

آدرس وبلاگ من

jasar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/jasar

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

ماجرای واقعی اثبات عشق

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم�ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود�اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم�

می دونستیم بچه دار نمی شیم�ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست�اولاش نمی خواستیم بدونیم�با خودمون می گفتیم�عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه�بچه می خوایم چی کار؟�در واقع خودمونو گول می زدیم�

هم من هم اون�هر دومون عاشق بچه بودیم�

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت�اگه مشکل از من باشه �تو چی کار می کنی؟�فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم�خیلی سریع بهش گفتم�من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم�علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد�

گفتم:تو چی؟گفت:من؟


گفتم:آره�اگه مشکل از من باشه�تو چی کار می کنی؟

برگشت�زل زد به چشام�گفت:تو به عشق من شک داری؟�فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم�

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره�

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه�

گفت:موافقم�فردا می ریم�

و رفتیم�نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید�اگه واقعا عیب از من

بود چی؟�سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم�

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه�هم من هم اون�هر دو آزمایش دادیم�بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره�

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید�اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید�با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس�

بالاخره اون روز رسید�علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم�دستام مث بید می لرزید�داخل ازمایشگاه شدم�

علی که اومد خسته بود�اما کنجکاو�ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه�فهمید که مشکل از منه�اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود�یا از

خوشحالی�روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد�تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود�بهش

گفتم:علی�تو

چته؟چرا این جوری می کنی�؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز�مگه گناهم چیه؟�من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم�

دهنم خشک شده بود�چشام پراشک�گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری�گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی�پس چی شد؟

گفت:آره گفتم�اما اشتباه کردم�الان می بینم نمی تونم�نمی کشم�

نخواستم بحثو ادامه بدم�پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم�و

اتاقو انتخاب کردم�

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم�تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم�یا زن بگیرم�نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم�بنابراین از فردا تو واسه

خودت�منم واسه خودم�

دلم شکست�نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم�حالا به همه چی پا زده�

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم�برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود�

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم�احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون�

توی نامه نوشت بودم:

علی جان�سلام�

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی�چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم�

می دونی که می تونم�دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم�وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه�باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم�

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه�

توی دادگاه منتظرتم�امضا�مهناز

جمعه 19 اردیبهشت 1393 - 3:10:35 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 19 اردیبهشت 1393   3:32:29 PM

اگر واقعا عاقلانه و عاشقانه زندگی رو باهم شروع کردید تا به آخر باهم بمونید و نگذارید سوتفاهم ها کدورتها و فاصله ها ایجاد شود چون ما فقط یک بار شانس خوشبخت بودن را  بدست خواهیم آورد پس قدر هم رو بدونید و پابه پای هم تا آخر عمر باهم باشید تا زمانی که مرگ شمارو از هم جدا کند