×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

توهستی آرامبخش من

خدایا دلمو به تو واگذار می کنم

× نوشتن مطالب متنوع
×

آدرس وبلاگ من

jasar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/jasar

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

دیدار خواهر و برادر پس از ۵۲ سال

دیدار خواهر و برادر پس از ۵۲ سال

مرد خرمشهری پس از ۵۲ سال، خواهر و خانواده مادری‌اش را در شهرستان جم پیدا کرد.

خبرگزاری فارس: دیدار خواهر و برادر پس از ۵۲ سال

به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس،‌ روزنامه جوان نوشت:‌مرد خرمشهری پس از 52 سال، خواهر و خانواده مادری‌اش را در شهرستان جم پیدا کرد. حمید از رزمندگان دوران دفاع مقدس است و 10سال هم در اسارت دشمن بوده است. وی بعد از رهایی تلاش کرد خانواده‌اش را پیدا کند تا اینکه چند روز قبل تلاش‌هایش نتیجه داد و توانست خواهر و خانواده مادرش را پیدا کند.

 

* خودتان را معرفی کنید و از زندگی‌تان برایمان بگویید.

حمید رحیمی‌نژاد متولد سال 1340 در خرمشهر هستم. وقتی به دنیا آمدم مادرم فوت شد و من در کنار نامادری بزرگ شدم. در سال‌های اول زندگی در خرمشهر، پدرم نامادری‌ام را به عنوان مادر برایم معرفی کرده بود و من از فوت مادرم بی‌اطلاع بودم. چند وقت بعد پدرم هم فوت شد و من تا 19 سالگی در کنار نامادری‌ام که یک فرزند پسر از شوهر اولش داشت، زندگی کردم.

 

* پس چطور و در چند سالگی متوجه شدید که مادرتان فوت شده و با نامادری زندگی می‌کردید؟

در محله‌ای که زندگی می‌کردیم تعدادی از مردم خورموج از توابع استان بوشهر نیز سکونت داشتند. به 14، 15 سالگی که رسیدم از هم‌‌محله‌ای‌های بوشهری، توصیف مادرم را شنیدم و دانستم که مادرم فوت شده است. همسایه‌های بوشهری، اطلاع دقیقی از محل تولد مادرم نداشتند و فقط می‌دانستند که هم استانی‌شان بوده است. البته آنها گفتند که برادری هم دارم. به خاطر همین تصمیم گرفتم هر طور شده خانواده مادری‌ام را پیدا کنم اما هجوم رژیم بعث عراق به خرمشهر باعث شد به همراه جوانان خرمشهر به مقابله با بعثی‌ها بروم که در سال 59 و در سن 19 سالگی به اسارت دشمن درآمدم.

 

* چند سال در اسارت بودید؟

10 سال را در اسارت سپری کردم و جانباز هم شدم. تا اینکه سال 69 آزاد شدم و به خانه برادر ناتنی‌ام که به اصفهان رفته بود، رفتم. آنجا بود که فهمیدم نامادری‌ام هم فوت شده است و این دردهایم را دو چندان کرد. همان سال‌ها بود که ازدواج کردم و صاحب دو فرزند پسر شدم که اکنون دانشجو هستند. پسرانم پس از سال‌ها، دوباره شوق یافتن خانواده مادری را در من تقویت کردند. تا اینکه چند روز پیش دوباره جست‌وجو را آغاز کردم. اطلاعات شناسنامه‌ام، فقط نام مادرم ماهزاد را داشت و محل صدور را مبارکی بوشهر ثبت کرده بود. به ثبت‌احوال استان بوشهر مراجعه کردم و آنجا به من اعلام شد که بابامبارکی نام روستایی در شهرستان جم است و باید به جم بروم.

در بدو ورود به جم، به اداره ثبت احوال رفتم و با نشان دادن شناسنامه‌ام در مورد مادرم سؤال کردم. بالاخره با همکاری یکی از کارکنان ثبت احوال جم توانستم مشخصات بیشتری را به دست آورم. جست‌وجو در سیستم کامپیوتری ثبت احوال، مشخصات مادرم را که گویا با شناسنامه‌ام اندکی مغایرت داشت، نشان داد.  پوشه رنگ و رو رفته مشخصات مادرم را از بایگانی آوردند. در این پرونده نام خانوادگی مادرم ?محمدی? و نام پدرش ?میرزا? ثبت شده بود. کارمند آنجا هم از خاله‌ای برایم گفت که زنده است و نامش ?نسا? است.

 

* همان‌جا نشانی خواهرتان را پیدا کردید؟

خیر، از ثبت‌احوال که بیرون رفتم حوالی ساعت 12 ظهر به روستای بابامبارکی رسیدم. هوا گرم بود و جز یک نفر، کسی را نیافتم. نام و نام خانوادگی مادرم را گفتم اما او چنین نامی را هرگز نشنیده بود. داشتم ناامید می‌شدم. با خود گفتم حتماً قسمت نیست خانواده مادرم را پیدا کنم. تشنگی امانم را بریده بود. دلشکسته پا بر پدال گاز گذاشتم تا به اصفهان برگردم. با خودم گفتم باز جای شکرش باقی است که خانواده‌ام از مقصد و دلیل آمدنم بی‌اطلاعند و متوجه شکستم نمی‌شوند.

داشتم از روستا خارج می‌شدم که ناگهان چشمم به تابلوی مغازه‌ای افتاد. گفتم شاید آبی برای خوردن داشته باشد.

وارد شدم و از زنی که فروشنده بود تقاضای آب کردم. با خود گفتم شاید او مادرم را بشناسد. نام مادرم را گفتم و نشانش را پرسیدم. زن فروشنده با شنیدن نام مادرم لحظه‌ای مبهوت ماند. او گفت ?می‌شناسم?! گفتم می‌گویند برادری هم دارم.

او انگار به خود آمده باشد گفت: تو برادری داری که خانه پسرش همین روبه‌روست البته یک خواهر هم داری! سپس مرا نگه داشت تا خودش این خبر را به خانواده‌ام برساند.

این گونه پس از 52 سال توانستم خانواده مادری‌ام را بیابم اما برادرم هم از دنیا رفته بود و اکنون هم خدا را شاکرم که در کنار خانواده‌ام هستم.

 

* آنچه خواهر حمید گفت

پریزاد پرهیزکار هستم، برادرم مرحوم کهزاد فوت شده است. چند سال بیشتر نداشتیم که مادرم به دلیل مشکلات خانوادگی، ناچار شد ما را تنها بگذارد بعدها شنیدیم به خوزستان رفته است.

دیگر از مادرمان خبری نداشتیم تا اینکه پس از پایان جنگ یکی از آشنایان که به خوزستان رفت و آمد داشت، از مادرم و برادری به نام ?حمید? برایم گفت. او البته این را نیز گفت که از زمان جنگ دیگر اطلاعی از برادرم ندارد و احتمالاً در جنگ کشته یا مفقود شده است.

 

* امیدی به پیدا کردن برادرتان داشتید؟

پس از این ماجرا دیگر امیدی به یافتن برادرم نداشتم و هرگز باور نمی‌کردم بتوانم روزی او را پیدا کنم.

سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 - 9:40:18 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393   9:43:00 PM

چقدر زیبا بود بهانه خانم سپاسگزارم از کامنت زیبا و عکس زیباتون شاد و همیشه زنده باشین

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393   6:24:23 PM

دیــــــــــدن روی تـــــــــــــــــــــو
در خویش زمـــــــــــن خواب گرفت
آه از آینه که تصویر تو را قـاب گرفت
خواستم نـوح شوم،موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی ، گرداب گرفت
در قنوتم زخدا عقل طلب مـــــــی کردم
عشــــق اما خبر از گوشه محراب گرفت
نتوانست فرامـــوش کند مستــــــــــی را
هرکه از دست تو یک قطره می ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
مـــــــــاه را می شود از حافظه
آب گــــــــــــــرفت.....؟

دیــــــــــدن روی تـــــــــــــــــــــو

 در خویش زمـــــــــــن خواب گرفت

 آه از آینه که تص

http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393   11:14:27 AM

سپاس بی کران از بهار خانم عزیز که با کامنتهای زیبا وب مارو مزین کردن یه دنیا ممنونم شاد و زنده باشین

http://asmaneabe2000.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393   11:04:03 AM

               قدرت عشق

http://asmaneabe2000.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393   10:58:02 AM

 

داستان‌هاي کليله و دمنه 4 (داستان مرد هيزم شکن)

                     شانس در خانه‌ی همه را می‌زند


http://asmaneabe2000.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393   10:56:28 AM

 


امنيت و عشق

http://asmaneabe2000.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393   10:50:58 AM

 استاد حق شناس عزیز مطالبتان بسیار پر محتوا و دل نشین است.

درود و سپاس بر شما


http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393   10:47:28 AM

سپاسگزارم آقا محسن از کامنتی که گذاشتین تشکر

چاکر مولا بشم کی میاد ما خسته شدیم از دست خودمون خدایا ظهور آقا رو نزدیک کن

http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 30 اردیبهشت 1393   10:00:08 PM

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است

http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 30 اردیبهشت 1393   9:58:11 PM

شعر را دوست می دارم
زیرا تمام ناممکن ها راممکن می سازد
می توان دست هایت را دردستانم گذاشت
با توقدم زد و برایت آواز خواندو....
می توان درشعرهایم با تــــــــــــــــو زندگی کرد
شعر را دوست میدارم
زیرا می تواند تــــــو ی محال زندگی ام را به من برساند
می توان نوشت که تاهمیشه به یادمی و...
شعر را دوست میدارم
می توان در آن معجزه جاری کرد
می توان تورا در واژه هایش اسیرکرد
تا همیشه کنارم بمانی ،حتی اگــــــــــر رفته باشی.

http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 30 اردیبهشت 1393   9:56:50 PM

من مسافری زمینی هستم که زمانش به وقت حضورتوست
خورشیدش به افق مهربانی تو طلوع می کند
و ماه آسمانش چشمان توست....

http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 30 اردیبهشت 1393   9:51:01 PM

دلتنگ که می شوم پناه می آورم به عکسهای تو
درددوریت برقلب شکسته ام چنگ می زند
بخدا شکوه می کنم وبعد التماس ‎
ای کاش خداصدایم را می شنید چندسال ازعمرم را برمیداشت و فقط چند دقیقه تورابه من پس میداد 
دلتنگ صدایت نگاهت دستانت که می شوم
زمین و زمان را بهم میریزم 
دلتنگت که می شوم‎
دلم که هیچ،دنیا هم برایم تنگ می شود‎

http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 30 اردیبهشت 1393   9:45:43 PM

نگاهت هر قدر هم که دور باشد ، آرامم میکند . . .
و آوایی آمدنت را در گوشم زمزمه . . .
چقدر رسیدنت را دوست دارم . . .
آغوشم در ازدحامِ سرمای تنهایی . . .
تنها برای ” تــــــو ” ، هنوز گرم است

http://jasar.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 30 اردیبهشت 1393   9:42:18 PM

خدایا تمام گمشده هارو به آغوش خانواده هاشون بازگردان

هرکسی عزیزش کنارش نیست دوباره کنارشون بازگردان

خدایا عزیزانی که باهم قهر هستند دوباره آشتیشون بگردان